انگشتر و گردنبند عقیق



امیدواریم از این شعر زیبا که جزو محبوب ترین اشعار نیما یوشیج است لذت برده باشید.

اشعار نیما یوشیج

اشعار نیما یوشیج : گل نازدار

غالبا نیما را با شعر نیمایی می شناسند و اکثرا از این مسئله بی اطلاع هستند که در بین اشعار نیما یوشیج اشعاری به سبک قدیم نیز وجود دارد و باید اعتراف کرد که اشعار نیما یوشیج در این زمینه نیز شنیدنی و قابل ستایش است. در ادامه گل نازدار یکی دیگر از اشعار نیما یوشیج را با هم می خوانیم :

سود گرت هست گرانی مکن
خیره سری با دل و جانی مکن
آن گل صحرا به غمزه شکفت
صورت خود در بن خاری نهفت
صبح همی باخت به مهرش نظر
ابر همی ریخت به پایش گهر
باد ندانسته همی با شتاب
ناله زدی تا که براید ز خواب
شیفته پروانه بر او می پرید
دوستیش ز دل و جان می خرید
بلبل آشفته پی روی وی
راهی همی جست ز هر سوی وی
وان گل خودخواه خود آراسته
با همه ی حسن به پیراسته
زان همه دل بسته ی خاطر پریش
هیچ ندیدی به جز از رنگ خویش
شیفتگانش ز برون در فغان
او شده سرگرم خود اندر نهان
جای خود از ناز بفرسوده بود
لیک بسی بیره و بیهوده بود
فر و برازندگی گل تمام
بود به رخساره ی خوبش جرام
نقش به از آن رخ برتافته
سنگ به از گوهرنایافته
گل که چنین سنگدلی برگزید
عاقبت از کار ندانی چه دید
سودنکرده ز جوانی خویش
خسته ز سودای نهانی خویش
آن همه رونق به شبی در شکست
تلخی ایام به جایش نشست
از بن آن خار که بودش مقر
خوب چو پژمرد برآورد سر
دید بسی شیفته ی نغمه خوان
رقص کنان رهسپر و شادمان
از بر وی یکسره رفتند شاد
راست بماننده ی آن تندباد
خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
ز آن که یکی دیده بدو برندوخت
هر که چو گل جانب دل ها شکست
چون که بپژمرد به غم برنشست
دست بزد از سر حسرت به دست
کانچه به کف داشت ز کف داده است
چون گل خودبین ز سر بیهشی
دوست مدار این همه عاشق کشی
یک نفس از خویشتن آزاد باش
خاطری آور به کف و شاد باش

به واقع که این شعر از اشعار نیما یوشیج نیز بسیار زیبا و شنیدنی بود و خواننده و شنونده را می تواند تا پایان با خود همراه کند.


داستان ترسناک940205

داستان ترسناک:دخترکان

(صحت این داستان ترسناک مورد تایید ما نیست)

در حدود 24 قبل دوستی پیش من آمد و گفت یک داستان عجیب دارم و آن داستان این است : مدت ها پیش خانه ای خریدم که موقع خرید سمت غرب حیاطش هیچ دیواری نداشت و زمانی که علتش را پرسیدم فروشنده گفت ما نتوانستیم دیوارش را کامل کنیم شما خودت زحمت دیوار را بکش تا مدتی دستم خالی بود و آن جا هم محله ای بود که تازه می خواست شکلی بگیرد و خانه ها از هم فاصله داشتند و در پایه تپه بودند. مدتی پیش دیوار غربی حیاط خانه را درست کردم ولی چند روزی طول نکشید که در نیمه شب دیوار بدون اینکه حتی یک آجرش هم جدا شود کامل و یک افتاد!
ابتدا فکر کردم کارگری که آورده بودم کارش را به خوبی انجام نداده است و بعد از مدتی به دنبال یک کارگر دیگر گشتم که کارش حرفه ای باشد و مجدداً به هر بدبختی دیواری خوب و محکم ساخته شد ولی باز هم در کمال تعجب پس از دو روز همان داستان اتفاق افتاد با خود گفتم احتمالاً افرادی عمداً در نیمه شب آمده و دیوار را خراب می کنند مجددا کارگرانی ماهر آوردم و خواستم دیواری بسازند که به هیچ وجه نتوان خرابش کرد نکته بسیار مهمی وجود داشت و آن هم این بود که هر دفعه دیوار به سمت خارج حیاط می افتاد.
فکر کردم هر کسی که این کار را می کند دیوار را با چیزی به سمت خارج می کشد تا تخریب شود چرا که در غیر این صورت خطر این که خودشان در زیر آوار بمانند بسیار است از این جهت تصمیم گرفتم چند روزی را در حیاط بخوابم تا اگر افرادی آمدند و خواستند دیوار را خراب کنند متوجه شوم ولی از ترس اینکه نکند این دفعه به سمت داخل حیاط خراب شود در جلوی درب حیاط خوابیدم شب سوم بود که صحنه بسیار عجیبی دیدم و این جا بود که واقعا داستان ترسناک شده بود در نصف های شب احساس کردم عده ای دارند دیوار را هل می دهند فورا تکه چوبی را که از قبل آماده کرده بودم برداشتم و به بیرون خانه دویدم صحنه باور نکردنی بود هیچ کس در آنجا نبود ولی دیوار داشت تکان می خورد تا اینکه به زمین افتاد و تخریب شد درست مثل دفعات قبل نه زله بود و نه طوفان از آن پس فکر ساختن دیوار حیات را از سرم بیرون کردم ترسیدم اگر در ساخت دیوار پا فشاری کنم مشکلی پیش بیاید.
چند ماهی گذشت و داستان های ترسناک تر شد چرا که همسرم یک شب به من گفت که دختر 6 ساله ام حرف های عجیبی می زند چند روزی است که صبحانه نمی خورد وقتی دلیلش را پرسیدم گفت دیشب با دوستانم بازی می کردیم و خوراکی های زیادی آورده بودند که من همه را خوردم فکر کردم خیال پردازی می کند پرسیدم دوستانت چند نفر بودند گفت سه نفر گفتم چرا شب می آیند بازی و روز ها نمی آیند گفت روزها پدرشان اجازه نمی دهد و شب ها می آیند.
گفتم خانه دوستانت کجا هست گفت همین جا در حیاط خانه ما! وقتی پرسیدم دوستانت چه شکلی هستند چیزی گفت که خیلی ترس مرا فرا گرفت گفت هر سه تا این اندازه و با دست قدشان را نشان داد حدود پنجاه سانتی متر و هر سه چادر به سر می کنند این گفته های همسرم مرا بسیار نگران کرد شب همه که خوابیدند در رختخواب بیدار ماندم و در نیمه های شب دیدم سه موجود عجیب با مشخصاتی که دخترم قبلا گفته بود از زیر پله ای که در راهرو خانه وجود داشت بیرون آمدند و دخترم را بیدار کردند که در همین هنگام من فریاد زدم که به دخترم دست نزنید!
که ناگهان محو شدند به مدت یک هفته همسرم را به اتفاق دخترم به منزل پدری اش فرستادم تا فکری برای این داستان پیش آمده بکنم چراکه نمی توانستم خانه را رها کنم از یکی از دوستانم تقاضا کردم تا شب را پیش من بگذراند اما فقط یک شب ماند چون در همان ابتدای شب بود که پنجره ها شروع به لرزیدن کرد درست مثل اینکه عده ای پنجره را گرفته و تکان می دادند و بعد از نیم ساعت با سنگ به شیشه می زدند به گونه ای که نه من و نه دوستم تا صبح نخوابیدیم و حالا خانه را ترک کرده ام و گاهی در روز به آنجا سری می زنم همه محله ای ها هم موضوع را متوجه شده اند و نمی توانم آن خانه را بفروشم.


مدرسه ارواح بهترین اسمی است که می توان بر روی این داستان ترسناک واقعی قرار بدیم. داستان ترسناک کوتاه که دانش آموزان مدرسه را آزرده خاطر کرده است. این داستان ترسناک واقعی را در ادامه مطلب با هم بخوانیم.

داستان ترسناک واقعی داستان ترسناک کوتاه

داستان ترسناک واقعی : داستان ترسناک کوتاه

تعداد زیادی از علم آموزان یک مدرسه هندی که مدرسه شان در حیاط یک قبرستان واقع شده از کابوس های شبانه رنج می برند، در نتیجه از مسوولان مدرسه خواستند محل مدرسه را تغییر دهند.  رقیب انصاری 6 ساله می گوید؛ من از وقتی که مرده ها را به خواب می بینم که تهدیدم می کنند به موقع به مدرسه بیایم، دیگر به مدرسه نمی روم.»
در همین هفته صدها کودک دبستانی به همراه پدر و مادر شان به نشانه اعتراض در مقابل دفتر مدیریت مدارس منطقه جمع شدند و خواستار همان شدند که محل مدرسه تغییر بکند.
حدود 200 کودک در همین مدرسه به صورت شیفتی درس می خوانند. همین مدرسه به دلیل عدم در اختیار داشتن زمین کافی برای راه اندازی مدرسه و همکاری نکردن مقامات در روستای کوهاری در همین محل واقع شد.  بعضی از همین والدین گفته اند خواب و سلامت فرزندان شان به دلیل کابوس هایی که در مورد ارواح می بینند مختل شده می باشد.(داستان ترسناک واقعی کوتاه)
یکی از والدین می گوید؛ آنها همه روز با هم درس می خوانند، بازی می کنند و ناهارشان را در حالی می خورند که روی سطح سیمانی قبرها نشسته اند. ولی حالا ارواح می خواهند فرزندان ما را تسخیر نمایند و همین امر عامل مریضی کودکان گردیده است.  ما چاره ای جز فرستادن فرزندان مان به همین مدرسه نداریم چون نزدیک ترین مدرسه جز همین حداقل 4 ساعت تا روستا فاصله دارد.»
در همین گورستان بیش از 100 مقبره وجود دارد که تعدادی از آنها نیز تازه می باشند و ظرف چند ماه گذشته کنده و پر شده اند. مقامات استان پرجمعیت بیهار گفته اند درصددند محلی تازه برای مدرسه پیدا کنند. (داستان ترسناک واقعی)
یکی از اعضای شورای اداره روستا در همین مورد خاطر نشان کرد؛ چه بسا درگذشتگان نیز از شلوغی حیاط قبرستان ناراضی باشند و دیگر هنگام همان رسیده که فکری برای همین مطلب بکنیم. (داستان ترسناک کوتاه واقعی)

بیوگرافی و عکس یوسف تیموری

یوسف تیموری آرتیست سرشناس سینما و تلویزیون که بیشتر او را به عنوان آرتیست فیلم های طنز می شناسیم چند سال می باشد که با یک دختر تایلندی آشنا شده و با ازدواج کرده است. همین زوج 1.5 سال بعد صاحب یک پسر به نام آرمین می شوند که بیشتر به مادرش شباهت دارد.

عکس یوسف تیموری در کنار فرزندش

مصاحبه با یوسف تیموری و همسرش

یوسف تیموری: برای بازیگری مثل من، ازدواج با یک دختر ایرانی کمی سخت بود. به دلیل اینکه ناخودآگاه زمینه فکری نسبت به میزان جدیت حرف های من داشتند که چه بسا دروغ می باشد و من در حال نقش بازی کردنم. حقیقت همین می باشد که به مسئله زندگی مشترک جدی نگاه نمی کردند و یا کمتر همین نگاه را داشتند.
با اعتنا به رسم و رسومات کشور تایلند امکان برخورداری از همسر دوم وجود ندارد و زن ها آنجا هرگز با همسر دوم کنار نمی آیند. وقتی من برایش توضیح دادم که در کشور ما میشود چند همسر داشت در واقع تعجب کرده بود و باورش نمی گشت. زیرا اصلا در فرهنگ آنها چنین مسئله ای وجود ندارد.

اولین باری که فرزندم آرمین را دیدم بسیار توی ذوقم خورد (می خندد). دیدم کاملا شبیه همسرم میباشد. ولی رفته رفته که بزرگتر شد به من هم شبیه شد. به آرمین یکی دو شغل برای بازی پیشنهاد گردید که من مخالفت کردم.

همسر یوسف تیموری: اوایل فکر می کردم چه بسا یوسف به من دروغ گفته که بازیگری می باشد که تا همین حد شهرت دارد، چه بسا به خاطر اینکه در تمام حال شوخی می نمود، می گفت و می خندید. جذاب میباشد بدانید روزهای اول فکر می کردم ممکن می باشد با چند تا از دوستانش هماهنگ کرده که جلوی من از او امضاء و تصویر بگیرند تا به نظر بیاید انسان معروفی می باشد. ولی بعد متوجه شدم که دروغ نگفته و حقیقتا یک هنرپیشه معروف و محبوب در ایران می باشد.

من فکر می کردم که ایران کشور خلوتی می باشد و بسیاری با کشورهای دیگر در رابطه نمی باشد. حتی فکر می کردم حال و هوای همین کشور مثل کشورهایی همچون پاکستان و افغانستان و یا عراق می باشد. ولی پس از آشنا شدن با یوسف کلا نظرم عوض شد. قبلا فکر می کردم همین کشور، کاملا تاریخی و قدیمی می باشد و آن میزان مدرن نشده ولی پس از آشنا شدن با یوسف و رفت وآمد به ایران فهمیدم که کاملا مدرن هم شده و روابط فراوان و خوبی با بقیه کشورها دارد.

یوسف تیموری دوره های بازیگری را در کلاسهای استاد سمندریان گذرانده و یکی از شاگردان ممتاز همین دوره ها بوده میباشد. اودر سال 1376 با مجموعه طنز سیب خنده به کارگردانی رضا عطاران در تلویزیون دیده گشت و با مجموعه عروسک مجید دلبندم به شهرت رسید.
سریال مجید دلبندم به کارگردانی رضا عطاران ماجرای عروسکی دست دراز به نام مجید میباشد که با شیرین کاری هایش در هر قسمت یک ماجرای زیبا و خنده دار خلق می نماید.

سریال زیر آسمان شهر عنوان اولین سریالی بود که یوسف تیموری در همان به ایفای نقش پرداخت. او در همین سریال نقش پولاد را بازی میکرد.

زیر آسمان شهر یک مجموعهٔ طنز اجتماعی بود که در سال ۱۳۸۰ خورشیدی از شبکه ۳ سیما پخش می گشت. همین سریال به دلیل پخش هر شب و دست اندرکاران موفق، توانست از مجموعه های خیلی موفق صدا و سیمای ایران بشود.

یوسف تیموری در سال 1380 با بازی در فیلم سینمایی دختر شیرینی فروش به نویسندگی و کارگردانی ایرج طهماسب وارد عرصه سینما گشت.

خلاصه قصه: پسر و دختر دو خانواده قصد ازدواج دارند اما ۲۰ سال میباشد به دلیل دخالت خانواده هایشان موفّق به همین شغل نشده اند!…


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مسجد قائم( عج) راين zexso پرواز اندیشه معارف قرآن وبلاگ النا جان عروسی بیهامین lisggap شهداء مدافع حرم وبلاگ دکتر زهرا کرمی باغطیفونی